روی دیگری از سکه
این روزها، سخت درگیر زندگی کردنم . از بس وقت کم میآورم که آموزش میم هم تحت الشعاعش قرار گرفته است. دارم نقل مکان میکنم و بسیار روسیاهم که وقت نمیکنم دستی به سر و گوش این وبلاگ بکشم . شاید تا دو ماه دیگر هم طول بکشد چون یک سری تغییرات هم لازم دارد منزل جدید .
پسرک هم چنان دارد قد میکشد ، بزرگ میشود و طنازی میکند . دل من را هم با خودش میبرد . باید مادر بود و درک کرد که وقتی صبح به صبح بچه ات با بوسه ای از خواب بیدارت میکند یعنی چه . ( توضیح :من جزو آن دسته از مامانهای شرمگینی هستم که کودکشان آنها را از خواب بیدار میکند) . تازه روم به دیوار ، قربان صدقه ام هم میرود . تازه یک چیز دیگر هم بگویم اشکتان در بیاید ، فکر کنید شب قبلش هم در حالی خوابید که از من متنفر بود چون نمیخوابید و از مرحله ی جیش تا بوس و لالا ، همه با اجبار انجام شد . این را برای آن دسته از مادرانی گفتم که فکر میکنند من خیلی ماهم و گاهی دوچار عذاب وجدان میشوند .
دو هفته است که پسرم سرما خورده و همچنان هم سرفه ها و آبهای بینی با شدت وحدت در جریانند . در جایی خواندم که این سرماخوردگی های طولانی از عوارض هوای آلوده است که بر باعثان و بانیانش لعنت باد