پسر منپسر من، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

روزهای کودکی میم

الفی اتکینز دوست داشتنی

1393/9/7 1:51
نویسنده : مامان میم
265 بازدید
اشتراک گذاری

- امروز می خواهم با کاراکتر مورد علاقه خودم در کتابهای میم شروع کنم . " الفی اتکینز " . ایشان یک پسر بچه 4 ساله ی خیلی معمولی کچل هست . که با پدرش و گاهی مادر بزرگش زندگی میکند . مادرش به طرز نامعلومی در داستانهایش نیست و می خواهد با بچه هایی که به هر دلیلی یکی از والدین خود را ندارند همدردی کند ولی هیچ توضیحی هم نمی دهد چرا؟

اتفاقهایی که برای الفی میوفتد از نوع اتفاقهای خیلی معمولی و روز مره ای است که برای هر بچه ای امکان دارد بیوفتد . داستانها معمولا نو و خلاق هستند و بهتر از همه اینکه تکراری نیستند . میم محو کارهای بامزه الفی میشود . انتشارات آفرینش گر جدیدا دو مجموعه از کتابهای الفی چاپ کرده که ما فعلا قسمت اولش را خریدیم .

2- در ادامه ی پرورش و حفظ خلاقیت در نقاشی های پسرک ، دارم بیشتر روی آشنایی با آثار  نقاشی خوب کار میکنم . اگر آن طرح " شب درخشان " ون گوگ را یادتان باشد که قبل تر ها نوشته بودم ، با سرچ های مکرر در سایتهای نقاشی ، حدود 30-40 تا کار از نقاشان بزرگ را پرینت گرفتم تا سر وقت برایشان یک برنامه خوب بگذارم . فعلا قصدم این است که هفته ای دو سه طرح را معرفی کنم اول خودم راجع بهش یاد بگیرم و بعد با میم کشفش کنیم و اگر دوست داشت میتواند با همان مظمون نقاشی ای بکشد. از لوازم ااتحریری یک نوع مقوا خریدم به اسم مخمل که میخواهم به عنوان پیش زمینه این طرح ها استفاده کنم خیلی خوش رنگه. درست است که فعلا نمیتوانم  بچه ام را به لوور یا موزه هنرهای زیبای منتهتن ببرم و اصل نقاشی ها را نشانش بدهم ولی کپی را که میتوانم . چه کنم که جبر جغرافیا یک مادر جهان سومی ام کرد .

3- هر وقت در سرگرم کردن فرزند دلبندتان به استیصال رسیدید ، اصلا خونسردی خودتان را از دست ندهید ،  یک نفس عمیق بکشید و زیر انداز را پهن کنید بعد بروید در کابینت خوراکی ها را باز کنید . هر چه دم دستان آمد اعم از برنج ، لوبیا و ... را بریزید در یک سینی و بگذارید جلوی فرزند دلبند . کمِ کم نیم ساعت سرگرم میشود .

من با برنج و لوبیا شروع کردم . علاوه بر اینکه کلی حس لامسه میم جان را قلقلک داد ،کلی هم بازی اختراع کرد : کیک تولد ، کوه ، جزیره ، ژله ، چرخ و فلک برنجها و رد  دست و پا درست کرد و با فشار برنجها به قول خودش خونشان را در آورد .خنده

4- خبر موفقیت میم در کلاس شنا را در 12 جلسه به صورت تصویری به تمام اقوام پدری و مادری اعلام کردم و با گردنی برافراشته توضیحات مبسوطی را راجع به آموزش شنا در کودکی و مزیای آب برای بچه ها به صورت لکچر ارایه دادم .مگر میشود مادر بود و به صورت نامحسوس پز بچه را نداد .

این بچه قورباغه ما نهایتا شنا را یاد گرفت و ما هم کلی قربان بلورجاتش رفتیم . البته چند مشکل کوچولو وجود دارد : میم جان به صودرت دنده عقب شنا میکند ، به قدری سرش را برای ممانعت از ورود هوا به دهان بالا نگه میدارد که میترسم از ناحیه گردن دچار ضایعه شود و دیگر اینکه هنوز صد در صد بر ترسش غلبه نکرده است. گامهای بعدی هفته ای یک بار شنا و شروع کلاس ژیمناستیک و موسیقی هستند .

5- دو پسرانه دلخراش :

یک . سر مورد بی اهمیتی گریه میکرد و بلند بلند حرف میزد ، بغلش کردم و گفتم وقتی گریه میکند نمیفهمم چه میگوید هر موقع گریه اش تمام شد بیاید تا باهم صحبت کنیم. گفت گریه ام تمام شد . گفتم پس این اشکها چیه تو صورتت . گفت :" اینا که اشک نیستن اینا راه اشکن قبلا از توشون اشک میومده "

دو. داشتیم ناهار میخوردیم و طبق معمول داشتم حواس پسرک را پرت کنم و ماهی های بیشتری در دهانش فرو کنم . کلمه بازی میکردیم ، به این صورت که من کلمه میگفتم و میم اولین چیزی که به ذهنش میرسید در رابطه با کلمه را میگفت . مثلا ، استخر : شنا   باغ وحش : حیوان و ....

به دوکلمه آخر که رسیدیم یعنی همه وجوه تربیتی ، پرورشی و فلسفی ام زیر سوال رفت . با کلمات مامان و بابا به ترتیب یاد " درس و موبایل " میوفتاد . این روزها دارم درس میخوانم خیر سرم .

اگر کاری ندارید من بروم و در روش زندگی ام تجدید نظر کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)